Cart
0 item(s)

Product Detail

Item Number: 113854

Thity Years of Dick
si sal esdskeleh
عنوان : سی سال اسکله

Author: Moznabi, Asad
مولف/نويسنده : مذنبی، اسد

ISBN: 978-1-77-803853-2

Publisher: saraye bamdad
ناشر : سرای بامداد

Language: Persian

Size: 6 x 9

Publication Year: 2022

Edition: 1

Weight: 3

ISBN: 9781778038532

ISBN: 978-1778038532

Volume 1: 582 pages

Published in: Canada

: متنی از کتاب: بی بی، اوایل با اکراه تن به رابطه جنسی با شوهرش می داد ولی بعدا رام شد و اگر رمضان یکشب به خانه نمی آمد مثل دیوانه ها دور خود می چرخید. با اینحال هیچوقت اجازه نمی داد شویش لبانش را ببوسد. یکبار در ظهری پاییزی وقتی بی بی روی حصیر خوابیده بود، رمضان آهسته به زنش نزدیک شد و نگاهی به صورت زیبایش انداخت. هرگز گمان نمی برد چنین پری زیبایی نصیبش شود. بی بی پیراهن نازکی بتن داشت. بدنش عرق کرده بود و پستان هایش که به پیراهن چسپیده بود با دم و بازدم نفس هایش تیر می کشید. بی بی هیچگاه در روشنی عریان نمی شد و رمضان که در آرزوی بوسیدن بی بی می سوخت، آرام کنارش دراز کشید و لبهای هوس آلود کولی اش را بوسید. ناگهان بی بی بیدار شد و چند بار تف کرد. رمضان با دیدن چهره غضبناک بی بی وحشت زده عقب نشست. کولی چنگ زد ونصف گیس خرمایی خود را با مقراضی که نخ و رشته های گلیم می برید، قیچی کرد و انداخت جلو شوهرش. موهایی که زیر نور آفتاب به قرمزی میزدند. رمضان ترسان و لرزان به لکنت زبان افتاد و نجوا کرد: "شوی توام." کولی با خشم فریاد زد: " دلوم نمیخواد لبی که ازش کفر می باره دهنم ببوسه." رمضان پاسخی نداشت. بی بی بلند شد، نیم ساعت نماز خواند. بی وضو. بی بی اهل نماز و روزه نبود. ندیده بود لولی ها روزه بگیرند. بسیاری هایشان نماز هم نمی خواندند. بی بی نماز خواندن را از حفصه آموخته بود. اگر هم به ضرورتی نماز می خواند موهایش را نمی پوشاند. آنروز وقتی نمازش تمام شد، در اتاق را بست و بست نشست. در ایام بست نشینی، رمضان از ترس جرات نمی کرد نزدیکش شود. اما یکروز دل به دریا زد و حکایت خود و بی بی را برای محرم اسرارش، تاجر حیدرآبادی بازگو کرد. تاجر حیدرآبادی لبخندی زد و گفت: "همین امشب وقتی دراز کشیده برو کنارش بخواب و بغلش کن." رمضان با تعجب پرسید: "می ترسم بیدار شود و مرافعه راه بیفتد." دوستش خندید و گفت: "او هر شب بیدار است تا تو چنگ در روح و روانش بزنی، زن جوانت بی تاب است. بیش از این آزارش مده." رمضان با ناباوری به توصیه دوستش عمل کرد و آن شب در اتاق را فشار داد. برخلاف تصورش در باز بود. رمضان آرام کنار بی بی دراز کشید. صدای نفس هایش را شنید. بناگوش بی بی را بوسید و موهایش را بویید. بوی روغن نارگیل می داد. بی بی هر روز صبح موهای خود را با شانه چوبی مرتب می کرد و با روغن

Subject: Persian literature (novel)

Availability: In stock

Paperback for $30.00

Quantity

Shop by

Subjects
فهرست موضوعی